کامروا. عاقبت بخیر. کامیاب. کامران. - کام انجامی، کامروائی. کامیابی. کامرانی. و تحسر همیخورم که جوان بود و منعم و متنعم و کام انجامی تمام داشت. (چهارمقاله)
کامروا. عاقبت بخیر. کامیاب. کامران. - کام انجامی، کامروائی. کامیابی. کامرانی. و تحسر همیخورم که جوان بود و منعم و متنعم و کام انجامی تمام داشت. (چهارمقاله)
آنچه یا آنکه وجود آن ضروری یا چاره ناپذیر است، موقعیتی که خروج از آن میسر نیست یا تنها یک راه در پیش رو وجود دارد، ناگزیر، کام ناکام، به ضرورت، لابدّ، به ناچار، لامحاله، خوٰاهی نخوٰاهی، لاجرم، ناگزران، ناچار، خوٰاه و ناخوٰاه، چار و ناچار، ناگزرد، لاعلاج، ناگزر، خوٰاه ناخوٰاه
آنچه یا آنکه وجود آن ضروری یا چاره ناپذیر است، موقعیتی که خروج از آن میسر نیست یا تنها یک راه در پیش رو وجود دارد، ناگُزیر، کام ناکام، بِه ضَرورَت، لابُدّ، بِه ناچار، لامَحالِه، خوٰاهی نَخوٰاهی، لاجَرَم، ناگُزِران، ناچار، خوٰاه و ناخوٰاه، چار و ناچار، ناگُزَرد، لاعَلاج، ناگُزِر، خوٰاه ناخوٰاه
این لفظ در مقام لفظی گفته میشود که آن را به عربی البته میگویند، (برهان)، حکم قطعی و بتی که به عربی البته گویند، (از آنندراج)، البته و حکماً بطور لزوم، (ناظم الاطباء)، قطعاً، یقیناً، بالبت والیقین، خواه ناخواه، (ناظم الاطباء) (آنندراج)، چارناچار، (غیاث) (آنندراج)، طوعا و کرها: جهان کام ناکام خواهی سپرد بخودکامگی پی چه باید فشرد، نظامی، ز قدر همت عالیت کیوان کف پای تو بوسد کام ناکام، سوزنی، اگر خواست ورنه جنیبت جهاند سوی حربگه کام ناکام راند، نظامی، شد سال گذشته و آن دد و دام آسوده شدند کام ناکام، نظامی، و نیز رجوع به کام و ناکام شود
این لفظ در مقام لفظی گفته میشود که آن را به عربی البته میگویند، (برهان)، حکم قطعی و بتی که به عربی البته گویند، (از آنندراج)، البته و حکماً بطور لزوم، (ناظم الاطباء)، قطعاً، یقیناً، بالبت والیقین، خواه ناخواه، (ناظم الاطباء) (آنندراج)، چارناچار، (غیاث) (آنندراج)، طوعا و کرها: جهان کام ناکام خواهی سپرد بخودکامگی پی چه باید فشرد، نظامی، ز قدر همت عالیت کیوان کف پای تو بوسد کام ناکام، سوزنی، اگر خواست ورنه جنیبت جهاند سوی حربگه کام ناکام راند، نظامی، شد سال گذشته و آن دد و دام آسوده شدند کام ناکام، نظامی، و نیز رجوع به کام و ناکام شود
ره انجام. کنایه از اسب. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا). کنایه از هر مرکب عموماً و اسب خصوصاً. (ارمغان آصفی) (بهار عجم). مرکب سواری. (ناظم الاطباء) (از برهان) (ازنظام). اسب و استر و جز آن. (ناظم الاطباء). مرکب. وره انجام نیز گویندش. (شرفنامۀ منیری) : ماه تا ماند به زرین نعل راه انجام او نعل راه انجام اورا شکل پر گیرد ز راه. سوزنی. ، بعضی بمعنی قاصد گرفته اند. (از انجمن آرا) (رشیدی). قاصد و شاطر و پیک. (ناظم الاطباء). قاصد و پیک. (آنندراج). شاطر و پیک. (برهان) ، اسباب و مایلزم سفر. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از برهان) (از نظام) (از انجمن آرا). و رجوع به ره انجام شود
ره انجام. کنایه از اسب. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا). کنایه از هر مرکب عموماً و اسب خصوصاً. (ارمغان آصفی) (بهار عجم). مرکب سواری. (ناظم الاطباء) (از برهان) (ازنظام). اسب و استر و جز آن. (ناظم الاطباء). مرکب. وره انجام نیز گویندش. (شرفنامۀ منیری) : ماه تا ماند به زرین نعل راه انجام او نعل راه انجام اورا شکل پر گیرد ز راه. سوزنی. ، بعضی بمعنی قاصد گرفته اند. (از انجمن آرا) (رشیدی). قاصد و شاطر و پیک. (ناظم الاطباء). قاصد و پیک. (آنندراج). شاطر و پیک. (برهان) ، اسباب و مایلزم سفر. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از برهان) (از نظام) (از انجمن آرا). و رجوع به ره انجام شود